- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
عزا بگیر بقیع روضه خوان تو رفته زبان بگیـر به شیون زبـان تـو رفته صدای وای حسینش به گوش می آید اگـرچه صـاحب آه و فغـان تو رفته چهار قبر خیالی به خاک تو پیداست نشانه هاست به جـا ونشان تو رفته به یاد مـادر عشق وادب بــزن نـاله شکـوه ناب ولا روح و جان تورفته قسم به نوحه ی زیبای برلبش، قلبم تـپـیـده بـا غـم تو با روان تـو رفته روان و روح تو و مادر وفاآنجاست که روی نیـزه سـرِعاشقان تو رفته سری به نیزه بلنداست وپای نی زینب هـزار آه که بــا دشمـنان تــو رفــته نوای بانوی احساس ذکرالعجل است دعای ندبه بخوان ندبه خوان تو رفته
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نـداشت اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر در خانهی علی سَرِ افشـای خود نداشت ام البنین کـنـایـهای از شرم عـاشقی است کز حجب تاب نام دلآرای خود نداشت در پیش روی چهار جـگرگوشه ی بتول آیینه بود و چـشم تـمـاشای خود نداشت زن؟ نه! هـمـای عرش نشینی که آشـیـان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پارههای جگر داده بود و لیک بعد از حسین میـل تـسلای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ دستـی برای یـاری مـولای خود نداشت
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
غـم با نگــاه خیس تـو معـنـا گرفـته یک موج از اشک تو را دریـا گرفته در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین خــورشید هم مثل دلت گــویـا گرفته! تا آسمانها می رود دلـمـویـه هایت کــار دل خــونت عجب بــالا گرفته! این روزها با دیــدن حال تو بانو! بغضی گــلــوی اهـل یثرب را گرفته هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته! می دانم اینجا بارها با دست لرزان اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته تاریخ را می گردم ـ آری ـ تا بـبینم مـثــل دل تـنـگـت دلــی؛ آیــا گـرفته؟ اینجا به همراه لب خشک تو مادر! هــر سنگـریـزه ختم "یا سقا" گرفته...
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بنـال ای دل شب ام البـنـیـن است شب تـاب و تـب ام البـنـیـن است صــدای قـطــرههـای آب لـرزان غـم روز و شب ام الـبـنـین است به طفلان حــال عبـاسش بگـویـد وفــا چون مــذهب ام البنـین است میـان نـالــههـــا امـشـب بــنـالـــد ابـالـفـضـلـم گـلِ ام البـنـیـن است اگــر شـد کـار عبـاسش دلــیـری شجـاعت مکـتـب ام البـنین است اگــر عــبـاس او بــاب کـرم شـد سخـاوت مـنـسب ام الـبـنین است کتاب غیـرت و عشق و شهـادت نَـمی از مـشـربِ ام البنیـن است
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری حق داری از دوری گـلهایـت بباری توهمچنان شمعی که بعد از آن وقایع کارت شده یک عمرتنها گـریه زاری تو پا به پـای زینب کـبــری هـمـیشه یک گوشه در شهر مدینه روضه داری با او تمام روضه ها را گریه کردی ام المصائب را تـو تـنها غـمـگـساری روزی که آمـد کــاروان غــم برایت آن روز شد روز شـروع بی قـراری معلوم شد عباستان در کاروان نیست با اینـهـمه دیگر چـرا چشم انتظاری؟ آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی آیا خـبــر از یــوسف زهــرا نـداری؟ دیگر کسی خـنـده به لبـهـایت نـدیـده آری که تا دنیـاست دنـیـا سـوگواری شکر خــدا در عـلقمه حاضر نبـودی آخر چطور می خواستی طاقت بیاری وقتی شنیدی دست هــایش را بریـدند کم مانده بود ازغصه ی او جان سپاری عباس تو سـعـی خـودش را کرد اما دیگر چـرا تـو از سکینه شـرمساری احساسهای تـو سفر کردنـد و رفـتند اما تــو مــانــدی و نگــاه اشـکـبـاری
: امتیاز
|
عید سعید غدیر
تا چشم خُم افتاد به سیــمــای تو ســاقی مثل همه خَم شد جــلـــوی پای تو ساقی دل بست به آن حالت گیــرای تو ســاقی شد مثــل نــبـی غـرق تـماشای تو ساقی الیوم" چه کردی که صدایت زده احمد "اکملت لکم" گفته و راحت شده احـمد این سلسله عشق به مــوی تـو رسـیـده سیب دل عــــشاق به جـــوی تو رسیده این عقل به سر منزل روی تو رسیـده هی گشته و آخــر به سبــوی تو رسیده خاتــم به تو بـالـیــده که پایان پـیــامی هم نقطه ی آغـــازی و هم ختم کلامی من عاشق آن لحظه که انگشتریت را... مجــنونِ تو وقتی رجــز خیبریت را ... دیوانــه ی آن دم که دمِ حــیـدریت را ... وحی آمده تا گـوشهای از دلبریت را ... دل بردهای از دختر یک دانه ی هستی تا خانـه ی کوثر شده میخانه ی هستـی امشب صد و ده مرتبه دیــوانه ترم من شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من ساقی! صد و ده مرتبه پیمانــه ترم من مست توام و از همه فــرزانـه تـرم من در دست نبی دست تو یا دست خدا بود حق داشت محمد که چنین مست خدا بود هر نادعلی گو به هــدف میزند امشب زهرا به دلش مُهر نجف میزند امشب درويش،علي گو شده، دف ميزند امشب در شـادي شاهيِّ تو کف ميزند امشب بر گِردِ غدیــر آمده تا کـعـبــه بگردد دور تو حــرا آمــده با کـعـبــه بــگـردد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
خــوبــان روزگـار مـســلمـان زیـنـبـند دیــوانــۀ حسیــن و پـریشان زیـنـبـنـد آنان که خاک را به نظــر کـیـمیا کننـد حـتــما کـنـیـز و پـیـر غــلامان زینبند در جـنّـت الحـسـیــن تــمـام حـسـینـیان هستند غــرق نــاز که مهمان زیـنـبـند مرغان خوش صدای بـهشتی تمامشان دلــدادۀ طنـیــن حسیــن جـان زیـنـبـند هـفـتــاد و چـنــد کـشـتۀ آقـای کـربــلا مــردان آسـمــانــی گـردان زیــنــبــنـد عـــبــاس بـا تـمـام جــلال و ابـهـتــش بوده غلام حـلـقـه به گــوش و رعیتش مدیـون او کـرامت صـاحب کــمــال ها شـد نـــام او اجــازۀ پـــرواز بــال هــا یک شب بدون نافـله عمرت سحر نشد این جـمــله را نوشته خدا در محال ها کــــوری چــشـم خـیــرۀ ابن زیــاد هـا زیبـاست در نگــاه ظریـفـش محـال ها او مثل مادر وپدرش بی قــریــنـه است شرمنده می شـوند ز وصـفـش مثال ها شعرم به درد مدح و مقامش نمی خورد زینب کجا و بازی این قـیــل و قـال ها دـنیا شوند شاعر او بــاز هم کــم است مکتب نرفـته عـالمۀ هر دو عـالم است کـعـبـه رقـیب حـرمت زینب نـمی شود عـالـم حـریـف هـیـبت زینب نمی شود این ها که گـفـته اند ز عیـسـی مـسـیح ها یک قطـره از کرامت زینب نمی شود تنهــا به احــتــرام حـسـینش اسیــر شد هر عاشقی که حضرت زینب نمی شود هرجا که حرف اوست همان جاست کربلا درهر مکان که صحبت زینب نمی شود باید به سوی عــرش خدایش سـفـر کند روی زمـیـن رعـایت زیـنب نـمی شود زیـنـب اگــر نبــود مــحــرّم نــداشتـیـم هیئت نــبــود، این هـمــه آدم نـداشتـیـم استــاد حـفــظ مـنــزلتش مجـتــبــای او اربــاب مــا ز مــلـتـمـسـین دعــای او تا لـحـظـۀ شـهــادت پـیــغـمــبـر حــرم نـشـنیـده اند غــیـر محــارم صـدای او فرعون شام را سرجایش نشاند و رفت موسی شد وشجاعت اوشد عصای او بوده سه سال حضرت ریحـانة الحسین شاگرد درس عفت و حجب و حیای او حتی ز کــودکــان شهـیــدش نبـرد نـام قــربان نــذر دادن بی سـر صـدای او ما بــنــدگان بی سر و ســامان زیـنـبـیم دلــدادۀ دو ســـرو خــرامـان زیــنـبـیـم وقتی غرور حـیدری اش جـلوه گر شود هرکس که هست مرد خطر بی جگرشود تنها پیمبری است که باید چهـل مسیـر با شمر ها و حــرمله هــا همسفر شـود بـیـن حـرامـیــان سـپَـر هـر اسـیـر شد امــا کــســی نــبـود برایش سپَـر شود نفرین به دست آن که به او وحشیانه زد ای خاک بر سرم به تنش تـازیــانه زد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
نسـیم؛ پـردۀ گهـواره را تـکـان می داد برای عرض ارادت خودی نشان می داد ستـاره های درخـشـان خـوشـۀ پـروین کـنـار پنجـره مبـهـوت کـودکی شیـرین شـمـیـم قـدسی او در مـدیـنـه پیـچـیـده بـهــار آمـده بـلـبـل به غـنـچـه خـنـدیـده چـکـاوکـان به در باغ ریـسه می بندند شکـوفـه ها هـمه دیـوانـه وار می خـنـدند نسیم گــرد ســر نو رسیده دف می زد بـنـفـشــه داخل گـلـدان مدام کف می زد صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود تـبـسـم لـب شـیـر خــدا چـه زیـبــا بـود ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد و مـاه بـا عـجـلـه پشت ابـر پنـهـان شد ستاره گفت به خورشید: بی خبر؛ ساده خـدا به فـاطـمـه خـورشید دیگری داده زمان سیطره و سلطه گشته طی، خورشید شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید حریر جذبۀ چـشمان او اهـورایـی ست طلـوع خـندۀ زینب عجـب تماشایی ست بساط فـخـر فروشی ز آسـمان برچـین بیـا زمین به تـمـاشـای دخـترک بنـشین بیا ببـین که نـدیدی کسی به این پـاکی شـدنـد خــادمــه اش حـوریـان افــلاکـی نگـاه حـیـرت خـورشید تا بر او افـتاد اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد هوار میزد و میگفت: وه چه نوری داشت شبیه مادر خود چهـرۀ صبوری داشت بدون شبه و شک از قـبیلـۀ نـور است میان هـالـۀ انـوار خویش مسـتور است وقار و نور جبینش به مصطفی رفتـه ولی غرور نگـاهش به مـرتضی رفتـه چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی دو چـشم او شده خیره به ذوالفقار علی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
آنانکه مشـق اشک مـرتب نوشـته انـد با خط عشق این همه مطلب نوشته اند این چـند خـط مـخـتـصرامـا مفـیـد را هر روز خوانده اند که هرشب نوشته اند هرکس شهید عشق تو شد زنده میشود بـایـد بمیـرد آنـکــه نـمـیـرد بـرای تو هـر بـانـوی عـشیـره عـقـیله نمی شود روز ولادت تـو شـروع مـحـرم است رخصت بده کمی بنـویسم به جایـتان یا بـر سر من از سر نی سـایـبان بـده یـا بـر بـلـنـد نــیــزه مــرا آشیـان بـده با گـیـسوی رهـا شده در دست بـادها از نی، مـسیـر قـافـله ات را نشان بـده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی (عج)
بازهم روح الامین دارد غزل می آورد صنعـت ایهـام و تشـبیه و بدل می آورد تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر واژه واژه بر لبـم جـام عـسـل می آورد شعر شیرین مرا شور عجیبی داده اسـت واژۀ نـابی که در چندین محل می آورد چیست آن واژه که همراه ادایش جبرئیل جـمـلۀ «حیّ علی خیرالعمل» می آورد در میان شعرهای شــاعران اهـل بیت دائماً این بیت را ضرب المثل می آورد: یوسف مصری کجا و یوسف زهرا کجا؟! جـلـوۀ قـطره کجا و جـلـوۀ دریا کجا؟! کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید عـرش را و فرش را آئیـنه بندانی کنید آمده نور دل انگـیزی به سمـت سـامرا باید امشب کوچه ها را خوب نورانی کنید طبق رسم فصل حج، مثل تمام حاجیان جان ما را پیش پای یـار، قـربانی کنید دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست باید اوّل خوب از این مُلک، دربانی کنید هر که باشد نوکـر تو زود آقا می شود خود به خود با یک نگاه تو مسیحا میشود یوسف زهرا تویی حُسن ختام اهل بیت نام تو زیـبـاست ای خـتم قـیام اهل بیت السّــلام ای حُــجّــةَ الله ای امـامَ منتظَر لحظه لحظه میرسد بر تو سلام اهل بیت از پیمبر تا امام عسگری، در عصر خود نقل کردند این که هستی التیام اهل بیت میرسد آن روز که با ذوالفقار مرتضی می رسی تا که بگیری انتقـام اهل بیت مرتضی، زهرا، حسن، خون خدا، پیغمبری می بری با جلوه ات دل از امام عسگری نیمه شعبان که میگردد عیان، صاحب زمان میکند گل بر لب پیر وجوان، صاحب زمان اشـهَـد انّ که هــسـتی تو امـام آخـریـن می وزد از هرمناره این اذان، صاحب زمان تشنه هـستم تـشنۀ یک جرعۀ دیـدار تو وعده گاه ما شبی در جمکران، صاحب زمان میرسی یک روز ای خورشید پشـت ابرها می کنی پیدا مزار بی نشان، صاحب زمان با ظهورت میشود خوشحال زهرا مادرت پیش مرگت میشود آن لحظه آقا نوکرت العجل آقا! بیا چشم انتظاری ها بس است درفراقت اشکها و بی قراری ها بس است اشکهای ما که یک لحظه به درد تو نخورد ناله ها و ضجّه ها و گریه زاری ها بس است تا به کی جمعه به جمعه ذکر ندبه سر دهیم ندبه وخون دل و شب زنده داری ها بس است معصیت،پاکی دوران جوانی را گرفت ما جوانها را کمک کن، شرمساری ها بس است باید آقا درد غربت را فقط فریاد کـرد گوشه گیری های ما و راز داری ها بس است با ظهور خود بیا و مادرت را شاد کن قلـب ویـران مرا با مـقــدمت آبــاد کن
: امتیاز
|
مدح حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
گـفـتند آسمان و زمیـن بی قرار اوست خورشید شعله ای، قَبَسی از شرار اوست گـفـتـند اوسـت مـحور منـظومۀ حیات گفتند گردش دو جهان در مدار اوست گفتند کعبه چشم به راهش نشسته است صبح و سپیده و سحر آئینه دار اوست گـفـتـنـد روز جــلـوۀ آن آخـرین امـام پیغمبری، مسیح نفـس در کنار اوست مـتـن حـدیـث افـضـل الـعـمـال امـتـی تصویر قـدر و مـنزلت انتـظار اوست یـک نکـته از هـزار بگـویم که منتظر خود در میان جمع و دلش بیقرار اوست آنکس که دل به جلوۀ موعود بسته است در اختیار خویش نه در اختیار اوست آن کس که شاملش بشود لطـف محض یار شاید که ادعــا بکـند مهــزیـار اوست او را بخوان در آیـنـۀ نـدبه و سـمـات فرزنـدی از سـلالـۀ طاها و محکمات روی لبـش تلاوت لبـیک دیـدنی سـت آری دعـای او به اجابت رسیدنی ست احـیـــاگـر مـعـالـم دیــن خــداسـت او شمس الضحای روشن و نور الهداست او ای آخـرین امـیـد بشـر در کـویـر غـم حـرم حریـر عـاطـفه در زمهریـر غم مضـمون بکر و ناب مناجات جوشنی فـرزنـد اختـران درخشـان و روشـنی چـشمـان مـا غـبـار گـرفـتـه نـیـامـدی دامـان انـــتــظــار گـرفــتـه نـیـامـدی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خـواندم متی تـرانـا گـفـتم مـتی نراک یا ایـها الـعـزیـز ببـین خـسـته حـالـیـم چـشـمان پر سـتـاره و دسـتان خـالـیـم مائـیم آن خسـی که بـه میـقات آمـدیـم شرمـنده با بضـاعـت مـزجـات آمـدیم شـام فـراق سـورۀ والـیـل خـوانـده ایـم یوسف ندیده اوف لنا الکـیل خوانده ایم یـا ایهـا العــزیـز به زیـبـائیـت قـــسـم بر حسن دل فـریب و فریـبائـیت قـسم موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چشم به راه ظهور توست تنها نه ازغمت دل یاران گرفـته است چشم بقیع، تر شده باران گرفته اسـت شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نـام تـو ضـربـان دل مـن است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی (عج)
دیشب به دست غـم گـره افـتاد در دلم یعنی هــوای ســامــره افـتــاد در دلـم گفتم به خود که روز نیایش شب دعاست ای غم برو که مقصد من سُرّ مَن رَأست آن جا که انبـیاء به طوافـش رسیده اند سیـمـرغ ها به قـلـۀ قـافـش رسیـده اند آن جا که چـشم ها پلی از آب بـسته اند یعنی دخـیل گـریه به سـرداب بسته اند ز آن جا که جلوه گاه گل روی دلبراست این عطر روح پرور از آن کوی دلبراست او را هـزارمـاه جـبـیـن مـشـتری بود او را نگین وحـی در انـگـشـتـری بود سنگ بنای کعـبـه سیاهیّ خـال اوست وجه خـدای جلّ جـلاله جـمـال اوست جان بی فروغ طلعت او جان نمی شود او حجّـت خـداست که پنهـان نمی شود روزی که ظلم پُـر کـند آفـاق دهـر را احلی من العسل کند این جام زهـر را یوسف به بوی پیرهـنش زنده می شود دل های مرده با سخـنش زنده می شود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی (عج)
فرشته سوی زمین با شتاب آمده است که باز هم قـلمم را خـطاب آمده است خطاب آمـده در چـشـم چشمـۀ شعـبان دوباره ماهی مضمون ناب آمده است خـطاب آمـده وقـت گــدایی دل هـاست چرا که حضرت عالیجناب آمده است از این خبر شده شیرین دهان قند امشب کـه آخـرین نـمک بوتـراب آمده است اگر غـلط نکنم جمع سیزده گل سـرخ اگـر درست بگـویـم گـلاب آمـده است بـرای اهــل خـدا رحـمـت خـداونــدی و بر اهـالی شیطان عـذاب آمده است کسی که مقصد یا من مجیبُ مضطر ماست بـه یـاری دل پُر اضطراب آمده است من از فـراز « خُـزّانِ العـلم» فهمیـدم سؤال های جهـان را جواب آمده است چنین که چشم زمین روشن است معلوم است از آسـمـان پــسـر آفــتـاب آمـده اسـت مـیـان کــوچـۀ مـا بــوی یــار می آیـد گــلـی رسیــده که با او بـهــار می آیـد خبـر رسـیده کـسی از تـبـار بـاران ها رسـد به داد دل خـشـکـسـالـی جـان ها خبر رسیده که طوفان به پا شود وقتی نـسـیـم آمـدنـش می رسـد به ایــوان ها خبر رسیده که وقـتی رسید می شِکُـفـد گـل از گـل هـمـۀ خـارهای گــلدان ها خبر رسیده که روزی ز مشرق کعـبه دوبـاره سـر بـزنـد آفــتـاب ایـمـان هـا خـبر رسیده که با آیـه هـای چـشمـانش پس از ظـهـور کنند استخـاره قرآن ها خبر رسیده ولی ما هنوز هم، خـوابـیم شـبـیـه مُـرده ای افـتاده در خـیـابـان ها عوض شده است زمانه چنان که مجنون هم به خانه خـفـته و لیلاست در بـیابان ها اگـر نــیـاز بـبـیــــنـد بــدون نــاز آیـد چنان که آب گوارا به کام عـطشان ها به جای خوردن نامش به کوچۀ دلمان فقط شده است «ولی عصر» نام میدان ها دعـای عـهـد نــرفـتــه ز یــادمـان امـا نمانده است کسی روی عهد و پیمان ها اگـر چـه با دل شیــعـه کــنـار می آیـد نکــردم آن چـه ز مـا انـتـظار می آیـد دعا برای ظهورش دعایمان شده است تـمـام آرزوی ربّــنـایـمـان شـده است بیا به سمت ظهـورش کـمی قـدم بزنیم کـه انتـظار فقـط ادعـایـمان شده است همیشه در وسط جنگِ کشتی و طوفان به سمت ساحل حق ناخدایمان شده است همیشه آخر خـط با نگاه رحـمت خود عوض کنندۀ حال و هوایمان شده است همان که باعث خون گریه های او هستیم همیشه باعث لبخـنـد هایمان شده است دوباره نیـمۀ شعبان و افـضل الاعمال زیارت حـرم کــربـلایمان شده است بـیا دوبـاره برای حـسیـن گـریـه کـنیم بیـا که نالــۀ او هـمنوایمان شده است چقدر با من و تو گریه کرده بر جدّش چـقدر هم نفـس های هـایمان شده است اگـر چـه با دل شیــعـه کــنـار می آیـد نکــردم آن چـه ز مـا انـتـظار می آیـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
این روزها مجنون تر از دیروزهایم دنبــال لیــلای نگــاهــی بی صدایم گــاهی سـراغ بـال های خــود میایم انــگــار آبی تر شــده رنگ دعــایم اعجــاز زمـزم شستشو کرده دلـم را یعنی که چشمت زیر و رو کرده دلم را مسجــد بیا تا که محــمّــد را ببــیــنند مــردم دوبــاره روح اشـهد را ببینند تا عابد و معبود و مــعــبــد را ببینند حنّــانه ها این قــامت و قـد را ببینند رو برنگردان ورنه این مردم بمیرند الله اکبــر را بــگــو تا جان بــگیرند هر شب که دستان شــمــا بالا می آید خورشید در قلب سحر، گویا می آید عطـر منــاجــات شب زهــرا می آید نــام همه همسایه ها این جــا می آید آقا که تو بــاشی فــرامــوشی نــدارد شمع در این خانه خــاموشــی ندارد نذر تو کردم این پر خــاکستـری را قلبی که داری با اشــاره می بری را اشکی که حالا آمد و آن دیگری را این دست هــای خــالی پشت دری را آری، نداری بهترین عذر و بهانه است در غیــبت بابا پسر آقای خانه است دلداده ی نام تو احساسش جوانی ست با همت چشم تو دور از ناتوانی ست در انتظــار معجــزات ناگهــانـی ست روی زمین هم باشد اما آسمانی ست اصلاً علــیِ اکــبــری ها مـثــل آبنــد از جنس شیرین دعــایــی مستجــابند زیبــاتــریــن آئیــنــه از روز ازل تو آقــای آقــازاده هــای بــی بــــدل تــو یعنــی کــریم بن کــریم این محــل تو شمشیر زن مثل علی ضرب المثل تو بر هــم بزن تــاریــکی خنّـاس ها را ازریشه بر کن این خدا نشناس ها را رعدی بزن تا زیر پایت ســر بریزد از وحشتت با این رجــزها پر بریزد هرکس که دارد کینه ی حیدر بریزد تیغی بچــرخان زَهره ی کافر بریزد یک تپه کشته مانده بی چون وچرایی وقتی که تو از میسره بیرون می آیی من مطمئنم پای تو ســوزد جگــرها دیــگــر نمی آید صــدایی از پــدرهــا ویران شود پشت سرت قلب قمرها تو می روی و وای بر این نوحه گرها من مطمئنم بی تو این دل دل نمی شد کِشتیِ صبرم راهی ســاحــل نمی شد بال و پــر روح الامین پــیــراهن تو خــون تمــام عــاشــقــی ها گردن تو دست خــیــام کــربــلا بــر دامــن تو بابـا بــمــیــرد ای پســر با رفتــن تو شمشیرها گل بوسه از روی تو چیدند تصویــر پاره پــاره ای از تو کشیدند
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
می ایــستم امـروز خـدا را به تمـاشــا ای محــو شکــوه تو خـداونــد سـراپا ای جان جوان مرد به دامان تو دستـم من نیز جــوانــم، ولی افتــاده ام از پا آتش بــزن آتش به دلــم، کــار دلـم را ای عشــق میــنــداز از امروز به فردا آتش بزن آتش به دلم ای پــســر عشق یعنی که مکــن با دل من هیــچ مــدارا با آمدنت قاعده ی عـشـق به هم خورد لیلای تو مجنـون شد و مجنون تو لیلا تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت: "الــمنــتــه لله که در میــکـده شـــد وا" ابروی توپیوسته به هم خوف و رجا را چــشــمـــان تـو کـانــــون تـولا و تبرا ای منطق رفتار تو چون خـلـق محـمد معـــراج بـرای تو مهــیــاست، بفرما! این پرده ای از شور عراقی و حجازی است پیـراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است یا شیــر خــدا روی لبت کــاشته خرما عالم همه مبهوت تماشای حسیـن است هـر چند حسین است تو را محو تماشا "چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان" شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا از گوشۀ شش گوشه دلم با تو سفرکرد نــاگـاه درآورد ســر از گنبد خــضـرا مجنون علی شد همۀ شهر ولـی من مجنــون عـلی اکـبــر لیــلام به مــولا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
قلــم امشب زمــان تعــظیـم اسـت سجده آور که وقت تکریم است غسل روحم به چشمه سار رجب غسل روحت به آب تسنیم است از چه ساکت نشسته ای برخــیـز بهتریـن روز بیـن تــقـویم است ســـــاعـــت شـــادی دل مــا بــا شـادی اهل بیـت تنـظیــــم است آمـــــد آئــیـــنـــه ی رسـول اللـه ای قــلــم بـاز وقـت تقـسیم است نیمی از سیــب عشـق، پیغـمبــر علی اکــبـر هم آن یکی نیم است جمع پیــغــمبر و امــام عــلــــی از خــدا آمــدت سـلام، عــلــــی تویــــی پیــغــمـبر امـام حسـین! حضــرت حــیــدر امـام حسیـن! اولیــن بـار بر لـب تــــو رسیـد بــوســـه ی نــوبـر امـام حسیـن دست های تو بعــــد از این دارد حـکــم بــــال و پر امـام حسیـن ننــشستی به جــز به رســم ادب لحظه ای محــضــر امام حسیـن قــســم راست به جـوانــی مــان بــه عـلــی اکـبــــر امــام حسیـن ما گــدایــیــم و شــاهــزاده تویی آن که ما را نجــــات داده تــویی مثـل زهـــــرا عبـادتــت بـــــوده مثــل حــیـــدر شجــاعــتت بوده به حــســن رفته ای زمـان کــرم مـثـل بــابــا ســخـاوتـت بــــوده شب میــلاد، عموی ســرو قدت مــحــو در قــدّ و قـــامـتت بوده «اَوَلسنا عَــلَی الحَقَت» بی شک ســنـدی بـر بـصیـرتــت بــــوده بیش از این باید احتــرام شــوی شأنت این بود که و امـام شــوی نــام تـو کـوه را تــکـان بــدهـــد روشـنایـــی به آســمــــان بــدهد خط و مشی تو ای جــوان حسین راه را یـاد هــر جــــوان بــدهـد صبــح روز دهــم به مـأذنـه هـا بــا صـدایــت خــدا اذان بــدهــد پـــــدرت نـه امـام تـــو بـایـــــد بــا فـــراق تــو امـتــحـان بـدهد داغت آن گونه بود که می رفت پـدر تو ســه بـار جـان بــدهـــد مــوقــع رفــتنت، کــنــار تــنـت وقــت تــشــیــیــع کــردن بدنت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
ما را نظر دوست خـدا باورمان کــرد با یک صلوات ازدگران برترمان کرد ذکر صلواتی که خــدا هـدیه به ما داد ذکری ست که هم سفرۀ پیغمبرمان کرد هم ســفــرۀ پیــغــمبر اکـرم شدن مــا فیضی ست که دور و بری حیدرمان کرد با حب علـی عاشق زهــرا شده ایم و این عشق غـبـار قـدم مـادرمان کـرد خاک قـدم فــاطــمـه بودیم که بی بی با نام حسن عاشق وعاشق ترمان کرد با عشق حسن بوده گرفــتـار حسینیم این کار حسین است اگر نوکرمان کرد سلطان شده باشیــم غــــلام درِ اوییم در اوج، کــف پای علــی اکبر اوییم میلاد گل سرسبـد شاه جــهــان است خـاک قدمش تــاج سر اهل جنان است شیــــریــنــی نـام علـی اکــبــر لیـلا نقــل دهن مجــلس شیرین دهنان است ای لیلی لیلای حرم، خوش قد و بالا نام تو شروعی ست که آغازاذان است گفتیم که میلاد علی روز پــدر بـود گفتند که میلاد تو هم روز جوان است هم حیدر کراری و هم احـمد مخـتار چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است پس حق بده از چشم تو کفار بترسند تا پلک تو تیر وخم ابروت کمان است تو جــمع همه پــنج تن آل عبــایـــی تو عـلت زیــبــا شدن مــأذنــه هایی در روز ازل عشق و صفا را به تو دادند یعنی همۀ ارض و سما را به تو دادند عــبـاس اگـر که عــلـی کرببـلا شـد پیغمبـری کــرببـلا را به تو دادنـد با صوت اذان تو بـه داوود عیان شد تا روز ابد حُسن صدا را بـه تـو دادند ازبس که گره باز نمودی ز دل خلق مانند حسن جود و سخا را به تو دادند عــیـسـای مـســیـح حـرم آل مـحـمـد بی واسـطه معجون شفا را به تو دادند در پیش تو خورشید چه افتاده می آید پیـراهن شـه بـر تـن شه زاده می آید ای روی تو چون روی پیمبرعلی اکبر هستی نــوۀ ساقی کــوثــر علی اکبر تو لایق شمشیر عــلی بودی و هستی باید بــزنی بر دل لشگـــر علی اکبر با واسـطــه شــاگـرد یـدالله زمــیــنـی از بــــرکت عباس دلاور علـی اکبر تیغ کـج تو نـعرۀ یا فـاطمـه دارد انــداخته دور و بر تو سر علی اکبر مشغول دعاگـویی تو زینب کبراست از جــــای بکن قلعۀ خیبر علی اکبر هرکس که تورا دید به پای تو سرانداخت با دیدن ابـروی کـج تو سپـر انـداخت بی عشق تو هر قلب پـریشان شده باشد چون کاخ خرابی ست که ویران شده باشد اصـلاً عجبی نیست که بـا نیمه نگـاهت یکبـاره گدا حضرت سلطان شده باشد اصلاً عجبـی نیست کـه دور و بری تو با گــوشۀ چشمان تو سلمان شده باشد اصلاً عجبـی نیست کـه هر بندۀ گمراه با صوت اذان تو مـسلــمان شـده باشد اصلاً عجبی نیست که این شاعر گمنام بـا لطف شما صاحب دیوان شده باشد اصـلاً عجبی نیست کـه مخــروبۀ قلبـم با لـطف خـــدایـی تـو ایوان شده باشد ما هر چه کـه هستیم گرفتار تو هستیم صد شکرکه عمری ست بدهکار تو هستیم ای کـاش بـه ما نیز صــفاتـی برسانی از لعل خودت یک صلواتی برسانی انــدر خــم یک کوچـه نشسـتیــم بیایی تـا این که به مـا راه نجاتی برسانـی ما تشنۀ یک جرعه زچشمان توهستیم تا این که خـودت آب حیاتی برسانی خالی شده این دست خودت پربکن آقا ای کـاش به مـن نیز بـراتی برسانی بــالـی بـده تـا کــــربـبـلایــم بــرسـاند ای کـاش بــرات عــتـباتـی بـرسانی دلتنــگ حـریــم پـسـر فــاطمه هستـم ای کــاش در این هـفتۀ آتی برسـانی بوی تو می آید به نظر وقت اذان است ایــن عطر گمانم ز نسیم رمضان است بگذار که امسال سحر یــار تو باشـم مهـمان سـر ســفـرۀ افــطــار تو باشم نگذار که یک عمر جدا از تو بـمانم نگــذار که یک عمر فقط بار تو باشم نگـــذار اسیـر غــــم دنیا شـده باشـم بگــذار که یک عمر بدهکار تو باشم داروی طبیبان به خــدا نیـست دوایم داروی من این است که بیمار تو باشم بگذار در آن مـاه، شب لیــلۀ قـدری یک ثــانیه ای هــم شده زوار تو باشم بـگـذار محــــرم برسد اذن بگیــرم بگــذار شب هــشــتم امســال بمیرم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام سجاد علیه السلام
با تو هر لحظۀ من بوی خدا می گیرد عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد بچـشان بر دل ما طـعـم عـبـودیّـت را سجـده هـامان به نـگـاه تو بها می گیرد تو ولی نعمت و ما بندۀ لطفت هستیم رحـمت واسـعـه ات دست مرا می گیرد تا بـقـیـعت دل شیــدای مرا راهی کن عـشق از گـوشۀ چشمان تو پا می گیرد آن قدر بنده نوازی که دل چون من هم عـاقـبـت تـذکـرۀ کـرب و بـلا می گـیرد بانی روضهی اربـابی و باران باران چـشـمم از محضر تو اذن بکا می گیرد از تو بر گردن اسلام چه دِیْـنی مانده با فــداکـــاری تو شور حـسیـنی مانده رهـبـر جـان بـه کـف اهـل ولایی آقـا مـظـهـر بی بـدل صـبـر و رضـایی آقا به تو و عزّت و ایثار و شکوهت سوگند عـلـم افــراشـتــۀ خــون خـــدایــی آقــا بـیـرق نهضت ارباب به روی دوشت وارث ســرخـی خــون شـهــدایـی آقـا خطبۀ حـیدری ات کاخ ستم را لرزاند دشـمـن تـو نَـبَــرد راه بـه جــایـی آقــا کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی هـمـه دیـدنـد که مـصـبـاح هــدایی آقـا مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد راوی غـیــرت و ایـمـان و وفایی آقــا دیـدۀ غـرق به خـون تـو گـواهی داده تـو عــزادار چـهـل سـال مـنـایـی آقــا اشک هم از غم چشمان تو خون میگرید زائـر جـان بـه لـب کـرب و بـلایی آقا چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند دم به دم در همه جا داشت مصیبت می خواند غـربت و بی کسی قـافـله یـادت مانده شـام انـدوه و شب هـلـهـلـه یادت مانده خار غم چشم تو را باز نشانده در خون پـای زخـمی و پُـر از آبـله یادت مانده در خرابه تو هم از پای نشـستی آخر قـامـت خــم شـدۀ نـافــلـه یـادت مـانـده زخـم بی مرهم چـل روز اسـارت آقا سال ها سـلـسـله در سلـسله یادت مانده سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده تلـخی طعـنـۀ صد حـرمـله یادت مانده قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست
: امتیاز
|
مدح و ولادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
روز میـلادتـان چه روزی بود در مـدیــنـه هــوا بـهـاری بـود برق می زد نگاهـتان از عـشق وقت یک عکس یـادگـاری بود روز میـلادتـان چه روزی بود چـشـم عــالـم به دستِ آقـا بـود سر تـبـریک گـفـتـنِ به حـسیـن بین خـورشید و مـاه دعـوا بود روز میـلادتـان خــدا خــنـدیـد فــتــبــارک دوبــاره نــازل شد حـضرت حـق برای شیـعـۀ تـو امـتــیــازات ویــژه قــائــل شـد روز مـیـلادتـان نــســیــم آمــد غـنچه ها را یکی یکـی وا کرد خنده های تو بس که شیرین بود هوس شیر و شهـدِ خـرمـا کرد ای کــلــیــم مــدیـــنــۀ نــبــوی مــرد شب زنــده دار سـجــاده همۀ عـرش تحت سلطۀ توست حـضرت شــهــریــار سـجــاده آســمــان ها به پـات افــتــادنــد هـر زمـانی به سـجـده افـتـادی بـا زبــور صـحــیــفــه ات آقــا درس دلــداده گــی به مـا دادی آمـد ابـلــیس شکـل یک افـعـی نقـشـه ای شـوم را رقــم بــزنـد عـددی نـیـست این فــرومـایــه که نــمـاز تـو را به هــم بـزنـد پـوزه اش را به خـاک مالـیـدی مـرحـبا، آفـرین، چه پـیـکاری! تا سلاح البکاء به دستت هست چـه نـیـازی که تــیــغ بـرداری خـاک نـعـلــیــن هــایـتــان آقــا سـرمــۀ چـشم حـوریان بهـشت اشــک های زلال نــافــلــه ات عـسـلِ چـشـمـۀ روان بـهـشـت بـنـده گی را به من بـیـامـوزیـد نــروم ســمــت لااُبــــالــی هــا کاش می شـد بخـواهی و بشـوم از ابــوحــمــزه ی ثــمـالـی هـا سیــد الــعــابــدیـن دعـائـی کـن گـرۀ کــور خـــورده در کــارم غیر از این جا بگو کجا بروم!؟ بــا امــیــد آمــدم، گــرفــتــارم سـیـدالـعــابــدیـن نـگـاهـی کـن بی پـنـاهـم مـرا تـو یــاری کن نوکـرت کـربـلا نـرفـته هنوز! تـا نـمُـردم ز غـصه کـاری کن
: امتیاز
|
مدح و ولادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
از سکوتم صدا درست کـنـید ذکـر یا ربــنـا درست کـنـیـد بــبـریــد و بــیـاوریــد مـــرا بلکه از من گدا درست کنـید در دلم گر بناست خانه کـنیـد اول این خانه را درست کنید می شود سنگ دستـتان بدهـم می شود که طـلا درست کنید فقر ما را کسی درست نکرد ای کـریمان! شما درست کنید شد اگر،شکر اگرنشد یک وقت می نـشـیـنـیـم تا درسـت کـنید بعد از آن که مدیـنه ام بـردید سـفــر کـربـلا درست کـنـیـد از لـب مــا دعــا نــمی افـتــد کــربــلا، کــربــلا نمی افـتـد این قـبـیـلـه همه شـبیه هم اند این کرم زاده ها چه با کرم اند چه نیازی ست تا بزرگ شوند در همان کودکی مسیح دم اند زنـده ام می کـنـند مثـل مسیـح بـر تـن مـرده ام اگـر بـدم انـد هــمه آمــاده ی بــلا هسـتـنـد جاده های عروج پیچ وخم اند عـاشـقـان بیـشـتـر پی نـامـند عـاشقـانی که عـاشـقـند کم اند عاشقان در نــگــاه آل عــلی گـر اسیـرنـد بـاز محـتـرم اند دخـتـران قـبـیـلـه های عـرب خـادم شهـربـانـوی عـجـم انـد عـجـمی کـرده اند جـانــان را آبــــرو داده انـــد ایــــران را
: امتیاز
|
مدح و ولادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
من آمـدم کـلـماتـت به من زبـان بدهـند زبـان سـادۀ رفـتـن به آسـمـان بـدهـنـد من آمـدم کــلمـاتـت مــرا فـرو ریـزنـد و مثـل زلـزله روح مرا تـکـان بدهند به من که کور و کر و لال هستم و تاریک مسیر چشمـۀ نـوری ز کهکشان بدهند به من که گوشه ای از دوزخ خودم هستم به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند به من مـجـال مـلاقـات با خـدا در شب به من زبـان سخـن گفـتن و بیان بدهند چه می شود که درآیـم ز پیـلـه ام امشب تمام صبح جهان را به من نشان بدهند؟ منِ سـفـالِ تـرک خـورده می شوم آرام اگر برای شکـستن به من زمـان بدهند تمـام یــافـتــه هـایـم بـه لـرزه افــتـادنـد صدای تو...کلمات تو...بلکه جان بدهند کجـاست تا کـلـمـاتـت مـرا مـنـا ببـرند برات مرقد شـش گوشـۀ جهـان بدهند؟ بـریـده ام؛ کـلـمـاتت کجاست ای بـاران که قدر تشنگی ام لحظه ای توان بدهند؟
: امتیاز
|